لیوان کهنه

ساخت وبلاگ

امکانات وب

من دیدمشوق را در چشمانت دیدم وقتی نگاهم میکردی،نگاهت نوازشگر و ساده بود،انگار داشتی بین آنهمه چشم نوازشم میکردی یا انگار دلت داشت میتپید برایم.من چشمهای خودم را هم دیدم،انگار آتش بازی بود توی چشم هایم،انگار عکس آدمی افتاده بود تویش که قرار بود هیچ وقت تکرار نشود.من دستهایت را گرفته بودم و فکر میکردم دلت توی مشتم جا میشود و تو،توی مردمکهای چشمهایم هی کوچک و کوچک تر ؟!ما چقدر گرم بودیم،چقدر زندگی میکردیم توی چشمها و دستهای همدیگر!*چقدر ماسک بهت نمیاد! لیوان کهنه...ادامه مطلب
ما را در سایت لیوان کهنه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ddarvag بازدید : 16 تاريخ : جمعه 23 دی 1401 ساعت: 5:24

ما هیچ عکس مشترکی باهم نداشتیم،هیچ دفتری ثبتمان نکرد،حتی روی هیچ درختی یادگاری ننوشتیم و زیرش تاریخ را نکندیم.ما ی لعنتیِ همیشه سر به زیر و آرام گوشه ای تنها نشسته بود تا هروقت تقی به توقی خورد و حال خدا خوب بود و یادش بود،ما را از آن انزوا بیرون بیا لیوان کهنه...ادامه مطلب
ما را در سایت لیوان کهنه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ddarvag بازدید : 44 تاريخ : شنبه 14 فروردين 1400 ساعت: 23:51

باید توی گوش ت زمزمه میکردم,جایی نزدیک لاله گوش ت,آرام و شمرده شمرده میگفتم که مرا ببخش...ببخش که تمام این سالها خودم هم نمیدانستم با دنیا چند به چندم,چه برسد با تو که خدای حساب کتاب و خوش قولی بودی...باید آن وقت ها که میتوانستم و میگذاشتی حسابی بو م لیوان کهنه...ادامه مطلب
ما را در سایت لیوان کهنه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ddarvag بازدید : 46 تاريخ : شنبه 14 فروردين 1400 ساعت: 23:51

پشت سرمه،لیوانو آب میکشم و از دسته آویزونش میکنم رو آویز آب چکون و فکر میکنم این لیوان و باید بشکونم یه تازه شو بخرم،هی داره چرک مرده تر میشه.میگه تو که باز لاغر تر شدی،از فکر لیوانه میام بیرون و با ی لیوان کهنه...ادامه مطلب
ما را در سایت لیوان کهنه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ddarvag بازدید : 45 تاريخ : يکشنبه 5 اسفند 1397 ساعت: 3:59